...
امروز خیلی روز خوبی بود...چون تا ساعت ١٠ خوابیدم(بعد از سالیان دراز)
شبش که ساعت ٩ خوابیدم از بس خسته بودم.....
ولی خیلی سعی کرده بودم مامانم رو راضی کنم برام اسنک درست کنه ولی من خوابم برد و همشو داداشم خورد......
ولی اشکال نداره...دادشم دیگه و منم خیلی خیلی خیلی دوسش دارم
و البته با این که همیشه با هم دعوا می کنیم
مهم اینه که فردا قراره که با بابام و مامان بزرگم از اون بیسکوئیت هایی که من خیلی دوست دارم درست کنیم...خیلی وقته از اون بیسکوئیت ها نخوردم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی